خودشان گل بودند اما لطف کردند هر کدام با یک شاخه گل بهاری آمده بودند تا بغل در بغل شویم و یک دل سیر حالمان گلبو شود. من اما خیلی زود از خرسندی آن بغلهای خیالانگیز نبضم دلواپس شد. پس نشستم روی نیمکت پارک، صدای چهارمضراب پرویز یاحقی بلندگو بود. بیش از 2ماه بود که دوستان را ندیده بودم، پس حق داشتم با عطر نخستین آغوش، بیقرار شوم، چنان که اگر او دزد و من پاسبان بودم رهایش میکردم. آخر چهکسی میتواند در روزگار کرونا، لیلی را بهخاطر بالا رفتن از دیوار مجنون به وقت خورشید گلخون، دستگیر کند؟